برقست این عمر
بادست این عمر
سرتاسر عمر من و تو
تنها دو روزست
یك روز هنگام تولد
روز دگر هنگامه ی مرگ
اما میان این دو روزی را ندیدم
لیكن اگر دیدی تو روز زندگی را
آن روز را با عشق و شیدایی به شب بر
شب را سحر كن
با او به هر جایی كه دل خواهد سفر كن
یك روز طفلی
یك روز پیری
پس كو میان این و آن روز جوانی
در خود نظر كن
من فاش گویم
روز جوانی را ندیدم
گر تو جوانی را به شهر عمر دیدی
ما را خبر كن
طبقه بندی: اشعار مهدویت سهیلی،
بادست این عمر
سرتاسر عمر من و تو
تنها دو روزست
یك روز هنگام تولد
روز دگر هنگامه ی مرگ
اما میان این دو روزی را ندیدم
لیكن اگر دیدی تو روز زندگی را
آن روز را با عشق و شیدایی به شب بر
شب را سحر كن
با او به هر جایی كه دل خواهد سفر كن
یك روز طفلی
یك روز پیری
پس كو میان این و آن روز جوانی
در خود نظر كن
من فاش گویم
روز جوانی را ندیدم
گر تو جوانی را به شهر عمر دیدی
ما را خبر كن

طبقه بندی: اشعار مهدویت سهیلی،
چرا ننالد ز تیره بختی دلی كه حال دعا ندارد
چرا نگرید ز بینوایی كسی كه دل با خدا ندارد
ز خواب مستی دو دیده وا كن به خلوت شب خدا خدا كن
خدای خود را شبی صدا كن كه درد غفلت دوا ندارد
به هر كلامی كه شور او نیست به هر سرایی كه نور او نیست
كلام بی او اثر نبخشد سرای بی او صفا نارد
ز آزمندی چو بی قراران به شوق گنجی اسیر رنجی
جمال راحت نبیند آن كس كه سر به كوی رضا ندارد
اگر دلی را به ناله آری ز برق آهش امان نداری
بلا در افتد به هر چه داری كه چوب یردان صدا ندارد
چو آه مظلوم كند كمانه سرای ظالم ظود نشانه
چو برق بگریز از این میانه كه تیر آهش خطا ندارد
چو مرغ جانت ز تن رها شد همیشه زنده ست مگو كجا شد
كسی
چو میرد مگو فنا شد كه نقش هستی فنا ندارد
چرا نگرید ز بینوایی كسی كه دل با خدا ندارد
ز خواب مستی دو دیده وا كن به خلوت شب خدا خدا كن
خدای خود را شبی صدا كن كه درد غفلت دوا ندارد
به هر كلامی كه شور او نیست به هر سرایی كه نور او نیست
كلام بی او اثر نبخشد سرای بی او صفا نارد
ز آزمندی چو بی قراران به شوق گنجی اسیر رنجی
جمال راحت نبیند آن كس كه سر به كوی رضا ندارد
اگر دلی را به ناله آری ز برق آهش امان نداری
بلا در افتد به هر چه داری كه چوب یردان صدا ندارد
چو آه مظلوم كند كمانه سرای ظالم ظود نشانه
چو برق بگریز از این میانه كه تیر آهش خطا ندارد
چو مرغ جانت ز تن رها شد همیشه زنده ست مگو كجا شد
كسی

طبقه بندی: اشعار مهدویت سهیلی،
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشك دمادم كه بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
ادامه مطلب
طبقه بندی: اشعار مهدویت سهیلی،
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشك دمادم كه بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم

ادامه مطلب
طبقه بندی: اشعار مهدویت سهیلی،